رویدادهای عمومی

!!!!!!!!!!!

یک خاطره از یزد

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


خلاصه :

خاطره ای از اردوی عمومی پایه هشتم در یزد

اخرین روز بود رفته بودیم سوغات بخریم همه بچه ها با رفتن داخل مغازه اون روز مغازه به اندازه یک سال فروش داشت بچه ها یک طوری امدن برای انتخاب سوغات من و چند تا دیگر از دوستان عقب ایستادیم به همراه اقای میری ارام ارام همه بچه ها رفتن چند نفر از بچه ها ماندیم و اقای میری دو تا اتفاق جالب افتاد فروشنده به چند تا از بچه ها گفت بچه هایی که اخر از همه می ماندن درس نخون هستن ولی به نظر اون بچه های درس خون کلاس بودن و دوم برای خرید ما باید به مغازه اسم میدادیم اقای میری در برگه به جای اسم خودشان نوشتند اقای طوفان یک دفعه فروشنده داد زد اقای طوفان ما گفتیم اقای طوفان کی هستن بعد دیدیم اقای میری رفتن که سوغات خودشان را بگیرن

۴ سال پیش
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ !ً!!!!!!!!!!!

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

پسران

دختران