معرفی

شهید ابراهیم هادی

سر سفره شهدا


خلاصه :

به مردم و جوانهایی که این کتاب را نخوانده اند، توصیه می کنم ک حتما به مطالعه ی این کتاب بپردازند حضرت آیت الله بهجت می فرمود: مطالعه ی زندگی خوبان، به منزله ی کلاس اخلاق است.  

قسمتی از کتاب

 

از خیابانی رد شدیم، ابراهیم یک دفعه گفت: امیر وایسا! من هم سریع آمدم کنار خیابان، با تعجب گفتم: چی شده؟
گفت: هیچی اگه وقت داری بریم دیدن یه بنده خدا!
با ابراهیم داخل یک خانه شدیم. چند نفر نشسته بودند ، پیرمردی با عبای مشکی بالای مجلس بود.
به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه ی اطاق نشستیم، صحبت حاج آقا با یکی از جوانها تمام شد. ایشان رو به ما کرد و با چهره ای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی، چ عجب از این طرفها...
ابراهیم سر به زیر نشسته بود، با ادب گفت: شرمنده حاجاقا وقت نمیکنیم خدمت برسیم.
همینطور که صحبت میکردند فهمیدم ک ایشان ابراهیم را خوب میشناسد...
وقتی اطاق خالی شد رو به ابراهیم کرد و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما رو یه کم نصیحت کن.!..
ابراهیم از خجالت سرخ شده بود، سرش را بلند کرد و گفت: حاجاقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنین ، خواهش میکنم اینطوری حرف نزنین، ما آمده بودیم شما رو زیاررت کنیم ، ان شاءالله در جلسات هفتگی خدمت میرسیم.
در بین راه گفتم: ابرام جون، تو هم به این بابا یکم نصیحت میکردی، دیگه سرخ و زرد شدن نداره!
با عصبانیت پرید توی حرفم و گفت: چی میگی امیر جون تو اصلا این آقا رو شناختی؟
گفتم: نه راستی کی بود؟
جواب داد: این آقا یکی از اولیای خداست.....
ولی خیلی ها این رو نمیدونن، ایشون حاج میرزا اسماعیل دولابی بودند...

۴ سال پیش
مفید

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

پسران

دختران