محتوای درسی

تحقیق درس ادبیات

قطعه سرایان برتر ایران

ریزمفهوم ۴۵


خلاصه :

با توجه به فرموده استاد مالکی دبیر ادبیات دبیرستان، محتوایی را برای معرفی قطعه سرایان برتر ایران ارائه میدهم.

● ابن یمین (زاده ۶۶۴ - درگذشته ۷۴۶)

فیلسوف، شاعر و بزرگ ترین قطعه سرای ایرانی که بخش اعظم زندگانی وی در روستای فرومد خراسان (در استان سمنانکنونی) و نیز در سبزوار خراسان، سپری شد.

پدرش ترک‌نژاد بود و در زمان سلطان محمد خدابنده، در روستای فرومد، زمینی خرید و در همان جا ساکن شدند.

او شعر و شاعری را پیش پدرش یادگرفت و همیشه در مجالس شعر و ادب همراه پدرش حضور داشت.

زندگانی ابن‌یمین در سبزوار و فرومد، به قناعت گذشت و اصولاً او مردی قانع، گوشه‌گیر، دهقان‌پیشه و معتقد به بنیادهای اخلاقی بود. او در سال ۷۶۹ ه.ق. از دنیا رفت. وی پس از مرگش در همان روستای فرومد دفن گردید. اکنون بر مزار او، بنایی به عنوان یادبود نصب گردیده که محل بازدید گردشگران و علاقه‌مندان می‌باشد.

نمونه اشعارش:

 

بر آستان قناعت مگر مقام کنی

 

اگر دو گاو بدست آوری و مزرع‌اییکی اسیر و یکی را وزیر نام کنی

 

به نان خشک حلالی کزو شود حاصلقناعت از شکرین لقمه حرام کنی

 

وگر کفاف معاشت نمی‌شود حاصلروی و قرص جوی از جهود وام کنی

 

هزار بار از آن به که بامداد پگاهکمر ببندی و بر چون خودی سلامی کنی

 

 

آنکس که بداند و بخواهد که بداندخود را به بلندای سعادت برساندآنکس که بداند و بداند که بدانداسب شرف از گنبد گردون بجهاندآنکس که بداند و نداند که بداندبا کوزهٔ آب است ولی تشنه بماندآنکس که نداند و بداند که نداندلنگان خرک خویش به مقصد برساندآنکس که نداند و بخواهد که بداندجان و تن خود را ز جهالت برهاندآنکس که نداند و نداند که ندانددر جهل مرکب ابدالدهر بماندآنکس که نداند و نخواهد که بداندحیف است چنین جانوری زنده بماند

چه داند آن متنعّـم وجـود خفتـه به نـــــاز..........که من چگونه به سر می­ برم شبـان دراز ؟

 

گُشـاده چشم که صبح از اُفـق برآرد سر..........نهـاده گــــــــوش که شب چـون برآورد آواز

 

بنـالد از غـم من وَحش اگر رســد سویـم..........بســوزد از نَفَسم مُـــــرغ اگر کند پـــــــرواز

 

مرا چُنیـن که منـم دوست هم علاج کنـد..........طبیب عــامّ چه داند علاج اهـــل نیــــاز ؟!

 

زِ بیـم آنکـه بسـوزد قلـم زِ دود دلـــــــــم..........به دوست نامه دردم نمی ­کنـــــم آغــــــاز

 

به شرع بر من مجنون نمـاز واجب نیست..........که فـرق می نکنـم نـام او زِ عقــــد نمـــاز

 

کسی نمــــــاز نفـرمـایـد ای مسلمــانـان..........مـرا که قبله نمـی­­ دانـم از جمـالــش بــاز

 

زهی زِ فرقه خوبان به شـاهـدی مشهور..........زهـی زِ جمـع نکـویـان به دلبــری ممتـــــاز

 

درست گشت حقیقت به نزد«ابن­ معین»..........که صبرم از رُخ نیکو حکایتی است مجــــاز

 

 

با وفــــــا و عهـــــد به سر گـر نمی ­بـری..........بـــــاری به سـوی ما نگـر آنگَه که بُگـذری

 

با آشنــــا و دوست کس آخِر چُنین کند ؟..........وَه ، وَه ! که شرم بادت از این مهر کـافری

 

ماییم در وفـــــای تو ، تا عمر و جـــان بود..........بـا آنکه عمـــــــــرهـا تـو بـه یـادم نیـاوری

 

هر شب زِ آب چشمــم نزدیک می ­رسـد..........تا سیـل خـون خـــــراب کند طاق چنبــری

 

ای قـــاصــــر از مَلاحَت رویت بیــان عقـل..........هـم آفتــاب ­طَلعَـت و هـم مـــاه ­مَنظَـــری

 

آنجا که کوی توست عجب نیست گر کند..........بـاد از نَسیـم غـالیگـی خــــاک عَنبـــــری

 

خیــــــل خیــــال روی تو هر جا که بُگذرد..........خــــوبـان نهنـد سینه بـریـان به ســــاوری

 

دل در فراق دوست به زاری چو جان سپرد.......ای تن تو می­ گــداز و تو ای دیده می­ گری

 

تن در جفای دوست ده«ابن ­معین»که هست....رسمـی قــــدیــــم روی نکـو را ستمگـری

 

● میرزا حبیب‌الله

 متخلص به قاآنی، فرزند محمّدعلی گلشناز شاعران و قصیده‌سرایان بزرگ دربار فتحعلی شاه،محمّدشاه و آغاز پادشاهی ناصرالدین‌شاه قاجار بود.

قاآنی در ۱۲۲۳ قمری در شیراز و در خانواده‌ای با ریشه ایل زنگنه کرمانشاه، چشم به جهان گشود. در هفت سالگی یتیم گردید و تحصیلات مقدماتی را در همان شیراز فرا گرفت و در اوایل جوانی عازم مشهد شد تا در آنجا به ادامه تحصیل بپردازد و میدان تازه‌ای برای کسب معاش پیدا کند. پدر قاآنی، گلشن کرمانشاهی است و برادرزاده‌اش هم آیت‌الله میرزا محمدتقی شیرازی مشهور به میرزای دوم شیرازیاست. پسر قاآنی نیز شاعری با تخلص «سامانی» بوده که در ۱۲۸۵ ق از دنیا رفته است.

نمونه اشعارش :

 

پیرکی لال سحرگاه به طفلی الکنمی‌شنیدم که بدین نوع همی‌راند سخنکای ز زلفت صصصبحم شا شا شام تاریکوی ز چهرت شا شا شا مم صصصبح روشنتتتریاکیم و بی شششهد للبتصصبر و تا تا تابم رررفت از تتتنطفل گفتا: مممن را تتو تقلید مکنگگگم شو ز برم ای کککمتر از زنمممی خواهی ممشتی به کککلت بزنمکه بیفتد مممغزت ممیان ددهن؟پیر گفتا وووالله که معلومست اینکه که زادم من بیچاره ز مادر الکنهههفتاد و ههشتاد و سه سالست فزونگگگنگ و لا لا لا لم به خخلاق زمنطفل گفتا خخدا را صصصد بار شششکرکه برستم به جهان از مملال و ممهنمممن هم گگنگم مممثل تتتوتتتو هم گگگنگی مممثل مممن

 

 

شرح خاموشیت باید از زبان دل شنو

کز زبان هر زبان هر دل ندارد آگهی

 

غیر خاموشی نیارد گفتن از چیزی سخن

هرکه را افتد نظر بر روی یار خرگهی

 

 

ای پسر درکار دنیا تا توانی دل مبند

 

کز پی هر سود او چندین زیان آید تو را

 

چند گویی شب بهل کز می دماغی تر کنم

 

صبحدم ترسم خماری ناگهان آید تو را

 

 

 

 

باش تا از ابلهی دستی بدارد پیش شمع

 

آنکه گوید می‌نسوزد شمع جز یروانه را

 

شمع‌راجز پرتوی کزعشق‌آن‌*‌ٻروانه‌سوخت

 

پرتوی دیگر بود کآتش زند بیگانه را

 

 

● اوحدالدّین محمّدبن محمّد انوری(یا علی بن محمد انوری)

معروف به انوری ابیوردی و «حجّةالحق» از جملهٔ شاعرانو دانشمندان ایرانی سده ۶ قمری در دوران سلجوقیاناست.

انوری استاد قصیده سرای شعر پارسی و آراسته به هنرهایخوش‌نویسی و موسیقی بوده‌است. او از دانش‌هایریاضیات، فلسفه و موسیقی بهره‌ور و در اخترشناسی به زبان خود مرجع بوده‌است. وجود گواه‌ها و نشانه‌هایی در شعر انوری سخن از آگاهی او از موسیقی دارد و همین امر برخی از پژوهندگان را برانگیخته تا او را موسیقی‌دانی تحصیل کرده بدانند.

 

نمونه اشعارش :

 

دیدهٔ جان بوعلی سینا

 

بود از نور معرفت بینا

 

سایهٔ آفتاب حکمت او

 

یافت از مشرق و لوشینا

 

جان موسی صفات او روشن

 

به تجلی و شخص او سینا

 

ای سفیه فقیه‌نام تو کی

 

باز دانی زمرد از مینا

 

در تک چاه جهل چون مانی

 

مسکنت روح قدس مسکینا

 

 

طغرل تگین به تیغ جهان را نظام دادزو بیشتر گرفت و به کمتر غلام دادجیشش خراج خطهٔ چین و ختا ستدامنش قرار مملکت مصر و شام دادناموس جور و فتنه به خنجر قوی شکستآرام ملک و دین به سیاست تمام دادجودش کفاف عمر به خرد و بزرگ بردعدلش حیات تازه به خاص و به عام داد

 

 

انوری چون خدای راه نمود

 

مصطفی را به نور لوشینا

 

برد قدرش به دولت فرقان

 

پای بر فرق گنبد مینا

 

نور عرشش به عرش سایه فکند

 

چون تجلی به سینهٔ سینا

 

مسکن روح قدس شد دل او

 

نی دل تنگ بوعلی سینا

 

سخن از شرع دین احمد گو

 

بی‌دلا ابلها و بی‌دنیا

 

چشم در شرع مصطفی بگشا

 

گر نه‌ای تو به عقل نابینا

 

 

آفتاب سخا حمیدالدین

 

دور از مجلس تو مرگ فجا

 

نی شکر گفته‌ای و می نرسید

 

شاعرم هم به مدح و هم به هجا

 

... خر یاد می‌کنم لیکن

 

می‌دهی یا بگویمت که کجا

 

 

۳ سال پیش
سلام . خوب بود از سعدی وپروین اعتصامی هم نام می بردی

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

پسران

دختران