رویدادهای عمومی

انا لله و انا الیه راجعون


خلاصه :

بر خمینی راز ها کرد آشکار وعده ی دیدارشان خرداد گشت...  

به نام خدا

خاطرات قابل توجه سید رحیم میریان 

متن کمی زیاد است اما پیشنهاد می شود حتما بخوانید

تشخیص بیماری سرطان امام

 

‏‏روزی خدمت حضرت امام رفتم. ایشان فرمودند: دکتر‌ها‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏بگو بیایند. ‏‎ ‎‏وقتی که دکتر‌ها آمدند با چند نفر از افراد بهداری در خدمت امام قرار ‏‎ ‎‏گرفتیم و کمک کردیم که آستین امام را بالا بزنیم تا سُرمی به ایشان ‏‎ ‎‏وصل کنند. در این لحظات بود که ناگهان حضرت امام فرمودند: هر ‏‎ ‎‏کاری پایانی دارد. با تعجب گفتم بله آقاجان؟! فرمودند: این هم پایان ‏‎ ‎‏کار من است. در این لحظه گفتم، آقاجان این حرف‌ها را نفرمایید. ‏‎ ‎‏ان‌شاءالله سالیان سال زنده هستید و رهبر مایید و پرچم اسلام روی ‏‎ ‎‏شانه‌‌های شماست.‏

‏‏آن روز جز ناراحتی از حرف امام چیز دیگری نصیب ما نشد. در کنار ‏‎ ‎‏امام ماندیم تا سرم تمام شد و حضرت امام به اتاق خودشان رفتند. من ‏‎ ‎‏دیدم که دکتر‌ها نشسته‌اند و گریه می‌کنند. علت را پرسیدم و متوجه شدم ‏‎ ‎‏که آنها هم از آن جمله امام به شدت ناراحت شده‌اند چون حضرت امام ‏‎ ‎‏از مرگ خودشان خبر می‌دادند.‏

‏‏دو هفته پس از این جریان، دکتر عارفی آمد و گفت، از امام یک ‏‎ ‎‏آزمایش خون گرفته‌اند که نشان می‌دهد بیماری حادّی دارند. از ما هم ‏‎ ‎‏خواست که وسائل عکس‌برداری و آندوسکوپی را فراهم کنیم.‏

‏‏پس از آماده شدن وسایل عکس‌برداری و آندوسکوپی من و حاج ‏‎ ‎‏احمد آقاو آقای دکتر عارفی و آقای طباطبایی در خدمت امام به سمت ‏‎ ‎‏بیمارستان می‌رفتیم. حضرت ‏‏امام در زیر درخت توت روبه‌روی ‏‏بیمارستان ‏‎ ‎‏ایستادند و فرمودند که تمام اینها مال بزرگی شناسنامه است وقتی سن ‏‎ ‎‏شناسنامه آدم زیاد می‌شود این درد‌ها پیدا می‌شود و این شناسنامه مثل اینکه دیگر می‌خواهد باطل شود.‏

‏‏آن روز از معده امام عکس‌برداری کردند و آن عکس‌ها را بررسی ‏‎ ‎‏نمودند و گفتند که معده امام زخم است و احتمال دارد سرطان باشد. ‏‎ ‎‏آقای دکتر عارفی حدود بیست نفر از پزشک‌ها را جمع کرد و آنها با هم ‏‎ ‎‏مشورت نمودند و احتمال دادند که سرطان نباشد لذا برای اینکه به یقین ‏‎ ‎‏برسند امام را آندوسکوپی کردند و معلوم شد که سرطان است.‏

‏‏تصمیم بر آن شد نصف معده را از بدن خارج کنند لذا مطلب را‏‎ ‎‏خدمت امام مطرح نمودند و امام در جواب گفتند: من مطیع امرم، هر چه ‏‎ ‎‏شما تشخیص دادید همان را عمل کنید. قرار شد امام را عمل کنند اما‏‎ ‎‏قبل از آن آقای دکتر عارفی گفت لازم است عکس‌‌های امام را به ‏‎ ‎‏آزمایشگاه دیگری ببریم. اگر در آن آزمایشگاه هم سرطان تشخیص داده ‏‎ ‎‏شد عمل کردن امام حتمی خواهد بود. دکتر عارفی به آزمایشگاه زنگ زد ‏‎ ‎‏و گفت که یکی از دوستان خدمت شما می‌آید و چند عکس از معده ‏‎ ‎‏پدرش می‌آورد. پدرش زخم معده دارد و می‌خواهد او را عمل کنند نظر ‏‎ ‎‏شما چیست. به دنبال آن من عکس‌‌های معده امام رابرداشتم و به ‏‎ ‎‏آزمایشگاه مربوطه رفتم. آقای دکتر به بررسی عکس‌‌های معده امام ‏‎ ‎‏پرداخت. من در همان حال پرسیدم، آقای دکتر آیا این زخم معده پدر ‏‎ ‎‏من سرطان نیست. البته مرادم از پدر، امام بود. دکتر گفت نود درصد ‏‎ ‎‏مسلّم است که سرطان است. ولی باید یک آندوسکوپی دیگری هم ‏‎ ‎‏صورت بگیرد. او جوابی نوشت و من آن راخدمت دکتر‌هادر دفتر ‏‎ ‎‏آوردم. آقای دکتر پورمقدس به آقای عارفی گفت من باید پیش آن دکتر ‏‎ ‎‏بروم که اگر ‏‏امکان داشته باشد عمل نکنیم.برای بار دوم من و آقای دکتر پورمقدس به آن آزمایشگاه رفتیم و ایشان با آن اصطلاحات خاص ‏‎ ‎‏پزشکی ‏‏با دکتری که در آزمایشگاه بود صحبت کردند و سرانجام ‏‏مشخص ‏‎ ‎‏شد که این زخم معده سرطان است و چاره‌ای جز عمل هم ندارد.‏

‏‏در بازگشت از آزمایشگاه، از آقای دکتر پورمقدس خواستم به سر ‏‎ ‎‏مزار شهدای چیذر برویم و سلامتی امام را از آنها بخواهیم. به مزار شهدا‏‎ ‎‏که رسیدیم حال خوشی به ما دست داد به ویژه آقای دکتر که با صدای ‏‎ ‎‏بلند گریه می‌کرد و از شهدا می‌خواست برای سلامتی امام دعا کنند.‏

‏‏تا آن لحظه کسی نمی‌دانست حضرت امام سرطان دارد. عده‌ای هم ‏‎ ‎‏که از بیمار بودن امام خبر داشتند فکر می‌کردند ایشان زخم معده دارند ‏‎ ‎‏اما وقتی که تصمیم گرفته شد که آقا باید عمل شوند عده‌ای متوجه ‏‎ ‎‏شدند که این زخم معده سرطان است.‏

‏‎

آمادگی برای عمل جراحی

‏‏آخرین شبی که حضرت امام در بین خانواده بودند ‏‏با اهل خانه واندرونی ‏‎ ‎‏غذامیل نمودند آن شبی بود که قرار بود فردایش عمل شوند. ساعت ‏‎ ‎‏30 / 10 شب به بیمارستان آمدند، به ایشان سرم وصل کردند تا فردا برای ‏‎ ‎‏عمل جراحی معده آماده باشند. صبح به دستور آقای دکتر عارفی من و ‏‎ ‎‏آقای بهاءالدینی حضرت امام را برای عمل آماده کردیم سپس بقیه دکتر‌ها‏‎ ‎‏آمدند و عمل جراحی حضرت امام در اتاق عمل آغاز شد.‏

‏‎ ‎

انجام عمل جراحی

‏‏حضرت امام را به اتاق عمل بردند و بر روی معده ایشان عمل جراحی ‏‎ ‎‏انجام دادند. ساعتی پس از پایان عمل جراحی حضرت امام به هوش ‏‎ آمدند و دکتر‌ها ابراز خوشحالی نمودند. آقای هاشمی رفسنجانی هم ‏‎ ‎‏وقتی متوجه به هوش آمدن امام شدند از فرط خوشحالی ‏‏دکتر‌ها را بوسید ‏‎ ‎‏و به آنها احترام کرد.‏

‏‏پس از عمل جراحی ما طبق وظیفه می‌بایست در کنار امام باشیم. هر ‏‎ ‎‏دو ساعت یا چهار ساعت با چند نفر از برادران عوض می‌شدیم. در ‏‎ ‎‏حین ماموریت هر کاری حضرت امام داشتند انجام می‌دادیم مثل کمک ‏‎ ‎‏برای وضو گرفتن، غذادادن و... .‏

 

حالات امام در آخرین ساعات عمر

‏‏حضرت امام بعد از عمل جراحی انگار ساعت به ‏‏ساعت و لحظه به لحظه ‏‎ ‎‏به لقاء حق نزدیک می‌شدند و از دنیا صحبتی نمی‌نمودند. همه‌اش در ‏‎ ‎‏حال شکرگزاری و نصیحت

بودند. کم‌کم حال امام بهتر شد و دکتر‌ها‏‎ ‎‏گفتند که ایشان باید از تخت پایین بیایند و حرکت کنند. گهگاهی در ‏‎ ‎‏داخل اتاق، حضرت امام را از تخت پایین می‌آوردیم و

ایشان چند قدمی ‏‎ ‎‏راه می‌رفتند و روی صندلی می‌نشستند حتی نماز ظهر و عصر را در ‏‎ ‎‏حیاط خواندند و مقداری سوپ هم به عنوان ناهار میل کردند.‏

‏‏روز بعد هم حال حضرت امام رو به بهبودی بود و من چون دیدم ‏‎ ‎‏حالشان خوب است با هماهنگی آقای کفاش‌زاده به قم رفتم. قصد داشتم ‏‎ ‎‏ساعت 12 شب خودم را بالای

سر امام برسانم که آقای کفاش‌زاده گفت ‏‎ ‎‏الحمدلله حال امام خوب است و شما هم خسته هستی، لازم نیست شب ‏‎ ‎‏پیش امام بیایی. من خاطرجمع شدم و به منزل رفتم.

ساعت چهار صبح ‏‎ ‎‏خودم را به دفتر رساندم اما وقتی حضرت امام را دیدم متوجه شدم که ‏‎ نسبت به دیروز خیلی فرق کرده‌اند. برادران گفتند، حضرت امام حالشان ‏‎ ‎‏از

ساعت یک بامداد این طور شده و مرتب تشنه می‌شوند و خوابشان ‏‎ ‎‏نمی‌برد. من بالای سر امام ماندم و دیدم مرتب احساس عطش دارند. ‏‎ ‎‏حالت عجیبی داشتند و لحظه

به لحظه مقداری آب به امام می‌دادیم.‏‏‏ساعت شش صبح از امام درخواست کردم که آقا اجازه بدهید شربتی ‏‎ ‎‏به شما ‏‏بدهم. فرمودند: نمی‌توانم بخورم.عرض کردم: آقاجان

پس اجازه ‏‎ ‎‏بدهید یک لیمو شیرین برایتان آب بگیرم. اجازه دادند. بلافاصله یک لیمو ‏‎ ‎‏شیرین آب گرفتم ‏‏و حضرت امام مقداری از آن را خوردند و می‌خواستند ‏‎ ‎‏بقیه‌اش را

نخورند که من اصرار کردم و بقیه‌اش را نیز میل کردند.‏ساعت هشت صبح یکی از برادر‌ها به حضرت امام صبحانه داده بود ‏‎ ‎‏که حالت استفراغ به حضرت امام دست داده

بود و برگردانده بودند.‏‏‏ساعت بیست دقیقه به یازده حضرت امام وضو گرفتند و فرمودند ‏‎ ‎‏می‌خواهم نماز بخوانم. آقای انصاری گفت: آقاجان زود است، شما‏‎ ‎‏مقداری

استراحت کنید، من ساعت 12 خدمت شما می‌آیم. امام فرمودند: ‏‎ ‎‏خیلی خوب، کمی نیم خیز رو به قبله دراز کشیدند و شروع کردند به ‏‎ ‎‏خواندن نماز‌‌های مستحبی. بعد از

ساعت یک که نماز‌‌های مستحبی و ‏‎ ‎‏واجب امام تمام شد به من فرمودند: برو خانواده را بگو بیایند.‏‏‏خانواده امام راخبر کردم و آنها بالا سر امام آمدند و چون دست امام ‏‎ ‎‏به

علت وجود سُرم در دست من بود تمام این لحظات را در کنارشان ‏‎ ‎‏بودم. آنها حال امام را پرسیدند و آقا فرمودند: من خوبم و لیکن مثل ‏‎ ‎‏اینکه کم‌کم وقت مفارقت فرا

می‌رسد. اعضای خانواده، نوه‌ها و حاج ‏‎ ‎‏احمد آقا بالای سر امام بودند. حاج احمد آقا گفتند: آقاجان اینها از ‏‎ ‎عوارض بعد از عمل است و ان‌شاءالله خوب می‌شوید، این

عوارض ‏‎ ‎‏برطرف می‌شود، امادیگر نتوانست حرفش را ادامه دهد. بغض گلوی او ‏‎ ‎‏را گرفته بود و همراه با گریه پیشانی امام را بوسید و از کنار امام رفتند.‏‏‏دوباره حضرت امام

از من خواستند خانواده را بگویم بیایند. آنها‏‎ ‎‏آمدند. امام اندکی با آنها صحبت کردند و چون دکتر‌ها گفتند اطراف را‏‎ ‎‏خلوت کنید آنها رفتند.‏دقایقی بعد حضرت امام فرمودند

آقایان را بگویید بیایند. آقایان ‏‎ ‎‏توسلی و صانعی و آشتیانی آمدند و مدت کوتاهی با امام صحبت کردند. ‏‎ ‎‏آنها از اتاق خارج شدند و حضرت امام فرمودند آقای صانعی را

بگویید ‏‎ ‎‏بیاید. در همان حال به من فرمودند شما هم بروید بیرون. امام اندکی با‏‎ ‎‏آقای صانعی صحبت کردند.‏‏‏آقای صانعی دقایقی بعد از اتاق خارج شده و به من گفت

شما برو ‏‎ ‎‏داخل. من وارد اتاق شدم. حضرت امام اندکی حالت معده‌درد داشتند. ‏‎ ‎‏به من فرمودند مقداری شکمم را بمال. شروع کردم به مالیدن شکم ‏‎ ‎‏حضرت امام. عرض

کردم آقاجان می‌ترسم بخیه‌ها پاره شود یواش ‏‎ ‎‏می‌مالم. امام فرمودند که نه، محکم بمال، نترس، بخیه‌ها خوب شده‌اند ‏‎ ‎‏ناراحت نباش. مقداری شکم و کمی هم شانه‌‌های

حضرت امام را مالیدم ‏‎ ‎‏که فرمودند بس است.‏‏‏دست امام در دست‌‌های من بود و آقایان دکتر‌ها هم اطراف ایستاده ‏‎ ‎‏بودند. ناگهان فشار خون آقا پایین آمد. دکتر‌ها مرتب

سوزن و سرم ‏‏اضافه ‏‎ ‎‏کردند که فشار را بالا ببرند. ساعت 3 بعدازظهر بود که حضرت امام ‏‎ ‎‏سوال کردند ساعت چند است. مثل اینکه می‌دانستند عمرشان چه ساعتی ‏‎ ‎به

پایان می‌رسد و لحظه شماری می‌کردند. گفتم آقاجان ساعت 3 ‏‎ ‎‏بعدازظهر است. یک ربع بعد ناگهان حالت عجیبی به امام دست داد که ‏‎ ‎‏احساس کردم بیهوش شدند.

دکتر‌ها شروع کردند به شوک قلبی بر امام ‏‎ ‎‏وارد کردن و بعد از مدت کوتاهی بحمدلله نفس حضرت امام برگشت و ‏‎ ‎‏یک خوشحالی موقتی به ما دست داد. در آن لحظاتی

که به امام شوک ‏‎ ‎‏وارد می‌شد چون دست امام در دست‌‌های من بود احساس برق گرفتگی ‏‎ ‎‏می‌کردم. دکتر‌ها گفتند دستت را بردار و من فهمیدم که علت برق ‏‎ ‎‏گرفتگی

همان شوک قلبی بوده است.‏‏‏حول و حوش ساعت پنج امام را به اتاق عمل بردند که ببینند خونی ‏‎ ‎‏لخته نشده باشد که جواب منفی بود و بحمدلله مشکلی نبود.‏‏‏ساعت

هفت شب بود که حال حضرت امام بد شد و دیگر سرم و ‏‎ ‎‏سوزن در بدن حضرت امام وارد نمی‌شد یا به کندی داخل می‌شد.‏‏‏در آن وقت یکی از دکتر‌ها آمد و شروع کرد به

گریه کردن و از من ‏‎ ‎‏خواست به عنوان پدر شهید برویم و شفای امام را از خدا بخواهیم. در ‏‎ ‎‏این هنگام همگی ‏‏شروع کردیم به گریه کردن که یکی از نوه‌های حضرت ‏‎ ‎‏امام

آمد و گفت شما باید به دکتر‌ها روحیه بدهید تا بتوانند کارشان را به ‏‎ ‎‏بهترین نحو انجام دهند. در آن لحظه دکتر‌ها جلسه‌شان را ‏‏در اتاقی گرفتند ‏‎ ‎‏و تمهیداتی اتخاذ

کردند.‏‏‏ساعت ده شب درجه فشار پایین آمد. دکتر‌ها آماده بودند برای ماساژ ‏‎ ‎‏قلبی، در آن حالت از دکتر عارفی پرسیدند که چه کنیم. دکتر عارفی ‏‎ ‎‏گفت هر کاری از دستتان

بر می ‌آید انجام دهید. آقا را ماساژ دادند ساعت ‏‎ ‎‏حدود ده و بیست دقیقه بود که حاج احمد آقا آمدند و گفتند ‏‏چه‏‎ ‎‏می‌کنید. ‏‎ ‎دکتر‌ها گفتند آقا را ماساژ قلبی می‌دهیم.

حاج احمد آقا از دکتر عارفی ‏‎ ‎‏پرسید: فایده‌ای هم دارد که اینهمه به امام صدمه می‌زنید. دکتر عارفی ‏‎ ‎‏گفت: نه آقاجان، فایده‌ای ندارد.‏

‏‏در این هنگام حاج احمد آقا فرمودند پس این ‏‏کار‌ها را نکنید و امام را‏‎ ‎‏صدمه نزنید. وقتی که دکتر‌ها دست کشیدند مثل این بود که امام هزار ‏‎ ‎‏سال است که از دنیا رفته‌اند.‏

‏‎

غسل و کفن پیکر مطهر امام

‏‏سران سه قوه و سایرین برای وداع باحضرت امام آمدند. همه گریه ‏‎ ‎‏می‌کردند. در این حالت آقای هاشمی گفت که کسی گریه نکند چون ‏‎ ‎‏کسی از فوت امام خبر ندارد. گریه

نکنید و ساکت باشید. ممکن است ‏‎ ‎‏خدای ناکرده اتفاقاتی بیفتد. فعلاساکت باشید تا‏‎ ‎‏مقدماتی را‏‎ ‎‏فراهم کنیم. ‏‎ ‎‏در این هنگام من و چند نفر دیگر کنار حضرت امام رفتیم و قرآن خواندیم‏‏.‏

‏‏در این اثناء محل غسل و کفن حضرت امام را‏‎ ‎‏مهیا‏‎ ‎‏نمودند و به ما‏‎ ‎‏گفتند، محل‌هایی از بدن امام که بر اثر سرم یا‏‎ ‎‏سوزن خونی شده آنها‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏برطرف کنید و آقا‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏برای غسل و

کفن آماده نمایید. مادر کنار امام ‏‎ ‎‏بودیم که او را‏‎ ‎‏غسل و کفن دادند. منتهی چون حضرت امام عاشقان و ‏‎ ‎‏علاقه‌مندان زیادی داشتند و ممکن بود آنها‏‎ ‎‏با‏‎ ‎‏دیدن پیکر مطهر

امام به ‏‎ ‎‏دلیل علاقه زیاد هجوم بیاورند و خدای ناکرده آسیبی به بدن مطهر امام ‏‎ ‎‏وارد شود، لذابلافاصله پس از غسل و کفن، جنازه حضرت امام را‏‎ ‎‏به ‏‎ ‎‏طور مخفیانه با‏‎ ‎‏چند

نفر دیگر به سردخانه‌ای که نزدیک بیمارستان بود ‏‎ ‎‏بردیم.‏

‎‏البته این نکته لازم به گفتن است که تا‏‎ ‎‏پیش از رحلت حضرت امام ‏‎ ‎‏کسی از وجود آن سردخانه خبر نداشت و ما‏‎ ‎‏چند روز پیش از رحلت ‏‎ ‎‏امام به وجود آن سردخانه پی

برده بودیم و آنجا‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏برای نگهداری میوه و ‏‎ ‎‏چیزهایی دیگر آماده کرده بودیم. خود این سردخانه سبب خیری بود که ‏‎ ‎‏آسیبی بر بدن حضرت امام وارد نشود.‏

وداع مردم با امام در مصلا

‏‏به غیر از سه ـ چهار نفر، کس دیگری از محل نگهداری پیکر حضرت ‏‎ ‎‏امام خبر نداشت. نزدیکی‌‌های اذان صبح بود که حاج احمد آقا‏‎ ‎‏گفتند به ‏‎ ‎‏رادیو اعلام کنید قرآن بخواند.

بعد سردخانه‌ای را‏‎ ‎‏در مصلا‏‎ ‎‏برای حضرت ‏‎ ‎‏امام در نظر گرفتند که محلی باشد برای وداع امت حزب‌الله با‏‎ ‎‏امام عزیزشان‏‏.‏

‏‏سپس آقای انصاری گفت که ما‏‎ ‎‏باید جنازه حضرت امام را‏‎ ‎‏مخفیانه ‏‎ ‎‏به مصلا‏‎ ‎‏ببریم که برای کسی حادثه‌ای پیش نیاید. من و آقایان رسولی ‏‎ ‎‏محلاتی و انصاری و صانعی و

عده‌ای از محافظین بدن حضرت امام را‏‎ ‎‏در یک ماشین رنجرور آبی گذاشتیم و دو ماشین دیگر به راه انداختیم که ‏‎ ‎‏هر کدام به راهی بروند که معلوم نشود پیکر مطهر

حضرت امام در ‏‎ ‎‏کجاست و به این ترتیب به راحتی جنازه مطهر آقا‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏به مصلا‏‎ ‎‏رساندیم.‏

انتقال پیکر مطهر امام به بهشت زهرا و مراسم خاکسپاری

‏‏پیکر مطهر ‏‏حضرت امام از‏‎ ‎‏مصلا‏‎ ‎‏به بهشت زهرا انتقال یافت. ناگهان خبر ‏‎ ‎‏دادند که ازدحام جمعیت زیاد است و نمی‌شود جنازه را‏‎ ‎‏دفن کرد و ‏‎ ‎‏چاره‌ای ‏‏نداریم جز

اینکه‏‏ جنازه ‏‏را‏‎ ‎‏برگردانیم.‏‎ ‎‏جنازه مطهر امام با‏‎ ‎‏هلی‌کوپتر ‏‎ ‎‏برگردانده شد. من رفتم جنازه را‏‎ ‎‏از هلی‌کوپتر تحویل بگیرم که آقای ‏‎ ‎

‎‏ناطق نوری که خیلی هم خسته به نظر می‌آمد به من گفت که برو کنار. ‏‎ ‎‏ایشان خیلی هم ناراحت بود. من کنار رفتم و به دنبال آن سردخانه را‏‎ ‎‏آماده کردیم و پیکر مطهر

آقا‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏به سردخانه آوردیم. بلافاصله

به خانه ‏‎ ‎‏آمدم و مقداری چلوار برای کفن حضرت امام بردم. چون کفن امام را‏‎ ‎‏به ‏‎ ‎‏عنوان تبرک پاره کرده و برده بودند. یک کفن هم به عنوان احتیاط کنار ‏‎ ‎‏حضرت امام گذاشتیم که اگر دوباره مساله‌ای پیش

آمد از کفن در مضیقه ‏‎ ‎‏نباشیم. شخصی یک برد یمانی آورده بود و فردی دیگر دعای جوشن ‏‎ ‎‏کبیر را‏‎ ‎‏روی کفن نوشته بود که ما‏‎ ‎‏همه اینها‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏روی سینه امام قرار دادیم. ‏‎ ‎‏تصمیم گرفتند پیکر حضرت امام

را‏‎ ‎‏آن روز دفن نکنند. اما‏‎ ‎‏ساعت 3 ‏‎ ‎‏بعداز ظهر نظر‌ها‏‎ ‎‏برگشت چون احتمال می‌دادند فردا‏‎ ‎‏هم همین تجمع ‏‎ ‎‏جمعیت باشد و خاکسپاری آقا‏‎ ‎‏سخت شود لذا‏‎ ‎‏بعد از ساعت 3 پیکر امام ‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏به خاک سپردند.‏

‏‎

‏‎


‏‎

 

‏‎

‏‎

سلام
مطلب خوبی بود فقط ای کاش اینقدر متن طولانی نبود
قطعا شما میدونید که متن طولانی همراه با خستگی و عدم رغبت به مطالعه است.
امیدوارم این اصول در متن رعایت شود
😉😉😉

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

علیرضا عسگری سلام حرف شما صحیح است اما بعضی از متن ها خاطره اند و از خاطره و نقل قول نمیتوان چیزی کم و زیاد کرد
سلام
بله دیدگاه شما درست است ولی میتوان با راهکارهایی از طولانی شدن متن جلوگیری به عمل اورد
مثلا قسمت قسمت کردن محتوا
به هر حال ممنون بابت این مطلب خوب

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

۳ سال پیش
سلام عالی بود آقا
لایک هم شد

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

۳ سال پیش
بسیار خوب

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

خیلی خوب بود ولی کسی فکر نکنم حال خواندن کاملش را داشته باشد
ولی در کل از زحمتتان ممنون

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

زیبا بود

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

۳ سال پیش
خیلی خوب بود فقط امیدوارم یک تجدید نظر بشه و مطالب بقیه بچه ها هم دیده بشه نه فقط بعضی از معلمین :)

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

۳ سال پیش
سلام
مطلب خوبی بود
ممنون

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

امام رفته اما راهش ادامه دارد
بر خباف برخی از دانش آموزان با طولانی بودن متن مشکلی ندارم و معتقدم که هر متن خصوصیاتی دارد و این حجم از خستگی برای مطلعه این متن نشان از سرانه بسیار کم مطالعه دارد
برخی از متون باید کوتاه و حتی کمتر از 3 خط باشند، برخی از متون نامه یا و داستان و یا خاطره ای هست که باید کامل باشد و حت برخی از مطالب به طور کاملا تخصصی تحیلیل کرده درباره ی موضوع که معمولا در این موارد مطالب طولانی است

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

۳ سال پیش
ممنون

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

۳ سال پیش
https://hedayatmizan.ir/site/content/30701 برید لطفا به سریال مورد علاقه خود رای بدین

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

نمايش ديدگاه‌هاي بيشتر...

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

پسران

دختران