دلنوشت

بچه ی بیمار


خلاصه :

بچه ای که برای نرفتن به مدرسه هر کاری میکند

پگی کوچولو گفت:امروز نمیتوانم به مدرسه بروم.سرخک و اوریون گرفتم.سر تا پای تنم پر از جوش و زخم و تابل شده،دهانم خیس است و گلویم خشک.چشم راستم هم باباغوری شده است.لوزه هایم اندازه ی دو سنگ یک کیلویی شده اند.تا حالا شانزده دانه آبله مرغان روی تنم شمردم،آهان یک دانه آبله مرغان دیگه هم اینجاست که میشود هفده تا .صورتم انگار به رنگ سبز در آمده!پایم از بیخ قطع شده چشم هایم آبی شده.تازه تب نوبه هم گرفتم!سرفه و عطسه میکنم،نفس نفس میزنم .گلو درد هم دارم.چانه ام را تکان میدهم کمرم درد می گیرد.کمرم پیچ برداشته و قوزک پایم در رفته.باران که میاید آپاندیس درد می گیرد.دماغم یخ زده و انگشتان پایم در رفته!گردنم مثل چوب خشک شده و صدایم هم گرفته ، به زحمت می توانم حرف بزنم.زبانم دارد هی گنده و گنده تر می شود.فکر کنم کچل هم بشوم!آروم کج شده ، ستون فقراتم هم برداشته،تبم به بالای صد و هشتاد درجه رسیده!مغزم آب رفته، گوشم کر شده،توی گوشم یک سوراخ هم پیدا شده!ناخن هایم ریش ریش شده و قلبم...چی؟چی گفتی؟امروز مدرسه تعطیل است؟خدا حافظ!من رفتم بازی!

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.


پسران

دختران