دلنوشت

اتفاق بدی که باعث اتفاقی خوب شد


خلاصه :

مردی که در جزیره ای زندانی بود و با آتش گرفتن خانه اش نجات پیدا کرد

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد ، با بیقراری به درگاه خداوند دعا می کرد تا او را نجات بخشد ، ساعت ها به اقیانوس چشم می دوخت ، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی آمد . سرانجام ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش بهتر محافظت نماید . روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت ، خانه کوچکش را در آتش یافت ، دود به آسمان رفته بود . اندوهگین فریاد زد : " خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی ؟ صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک میشد از خواب برخاست ، آن کشتی  می آمد تا او را نجات دهد . مرد از نجات دهندگانش پرسید : « چطور متوجه شدید که من اینجا هستم ؟ » آنها در جواب گفتند : « ما علامت دودی را که فرستادی ، دیدیم ! »

خیلی جالب بود . 😊👌💖

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.


پسران

دختران