دلنوشت

دارم می بینم

داستان ماجراجویی بزرگ- قسمت سوم- دارم می بینم

قسمت سوم


خلاصه :

ما در دریا بودیم یک دفعه ....

وقتی از غار بیرون رفتیم دیدبم شب فرا رسید است.اما دریایی که در آن نزدیکی بود روشن بود .این خیلی عجیب است.ما با قایق به دریا زدیم ته دریا دیده نمیشد!{42روزبعد}ما هنوز به ساحل نرسیدیم

ملوان: ناخدا

ناخدا:بله

ملوان:وای وای ساحل دیده شد.

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

۳ سال پیش
عالی بود من خیلی زوتر دوست دارم قسمت چهرام هم بیاید

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

۳ سال پیش
امیدوارم نظرم درست باشه امیر حسین........

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

آفرین عالی بود

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

۳ سال پیش
عالی بود

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

لینک قسمت اول میدی

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.


پسران

دختران