دلنوشت

خانه ی باستانی

داستان ماجراجویی بزرگ- قسمت چهارم- خانه ی باستانی

قسمت چهارم


خلاصه :

در جزیره یک چیز عجیب دیدیم

--ما به ساحل رسیدیم.

 --وای این جا فقط درخت است.

- قربان

--بله

-آن جا یک خانه می بینم

--وای وای من آن خانه را میشناسم

-واقعا؟

--بله، درآن خانه گنج است.

-آخجون آخجون ما پول دار شدیم!

--درست است ،اما مابرای جنگ آمدیم نه پول دار شدن!!!!!!!!!!!

-باشد ازش می گذرم!

--آفرین

۳ سال پیش
عالی

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

۳ سال پیش
عالی عالی خیلی عالی

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

آفرین عالی بود

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

عالی مسل قالی

برای ویرایش باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج پاسخ باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.


پسران

دختران