دلنوشت
۳
خانه ی باستانی
داستان ماجراجویی بزرگ- قسمت چهارم- خانه ی باستانی
قسمت چهارم
خلاصه :
در جزیره یک چیز عجیب دیدیم--ما به ساحل رسیدیم.
--وای این جا فقط درخت است.
- قربان
--بله
-آن جا یک خانه می بینم
--وای وای من آن خانه را میشناسم
-واقعا؟
--بله، درآن خانه گنج است.
-آخجون آخجون ما پول دار شدیم!
--درست است ،اما مابرای جنگ آمدیم نه پول دار شدن!!!!!!!!!!!
-باشد ازش می گذرم!
--آفرین
مجتبی
۳ سال پیش
مهدی رضایت
۳ سال پیش
علی کوهی اصفهانی
۳ سال پیش
محمدمهدی نوری
۳ سال پیش