دلنوشت
۳
داستان ماجراجویی بزرگ_قسمت هشتم ـ:شهر موجو دات فضا یی
خلاصه :
درفضا رفتیم ورفتیم تا به یک شهر بزرگ رسیدیم.درفضا رفتیم ورفتیم تا به یک شهر بزرگ رسیدیم.!!!!!آن شهر یک دروازه ی خیلی بزرگ داشت!ما با خودگفتیم :برویم یک سرو گوشی آب بدهیم!اما دم در چند نگهبان فضا یی بودند.ما با زیرکی وارد شدیم.اما به نظرشما برای ما چه اتفاقی می افتد؟
مهدی رضایت
۳ سال پیش