رویدادهای مدرسه
داستانِ اولین نمازِ جماعت در مدرسه
همزمان با روزهایی که عزادار حضرت فاطمه (س) بودیم.
خلاصه :
یکشنبه ۲۸ آذرماه یعنی دیروز، یکی از روزهای خوب ما بود.علی، از همان ابتدای صبح به دوستانش اعلام کرد که ظهر امروز میخواهد یک مراسمِ بسیار عالی برگزار کند.
خیلی سریع دو نفر از بچّهها که نامشان محمدحسین بود، برای کمک به او داوطَلب شدند.
پس از آن بود که بچههای زیادی اعلام کردند که میخواهند خادم و مسئولِ هِیئت باشند.
همین که زنگِ تفریح شد، دیوارهای مدرسه با همکاری کلاسدومیها سیاهپوش و قرمزپوش شد.
هنگامِ ظهر فرا رسید.
آماده شدیم تا اولین نماز جماعت را در مدرسه بخوانیم.
آقا انصاری جلوتر از همهی ما ایستاد.
محمدمهدی مکبّر شد و اعلام کرد: الله اکبر، تکبیرةالاحرام
خیلی از بچّهها نماز خواندن را بلد نبودند اما دوست داشتند در صف نماز باشند.
هرکاری آقا انصاری انجام میداد، بچهها تکرار میکردند!
نماز جماعت را به همین راحتی خواندیم.
بعد از نماز روبهروی هم ایستادیم، سینهزنی و مدّاحی کردیم.
مراسم که تمام شد، با کمک خادمان هیئت از بچّهها با کیک یزدی و شربت پذیرایی شد.
این همهی داستان نبود.
میخواهیم باز هم مراسم داشته باشیم....
محمد صاحب راسخی نجفی
پیارسال